-
يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۳۳ ق.ظ
-
۲۱۰
مثل یه حبه قند 
ما آدم ها شاید روزانه از کنار دیوارها و سنگ های زیادی رد میشیم که هیچ حسی نسبت بهشون نداریم. ولی اگر از کنار دیوار مدرسه مون رد بشیم، یهو کلی از خاطرات برامون زنده میشه! 
بعضی از رفتارها، برای آدم ها شناخت ایجاد میکنه. بسته به نوع شناخت، تعلق هم میاره. مثل همین مدرسه! ما وقتی از کنار دیوار مدرسه میگذریم، به یاد خاطراتش میوفتیم و خودمون رو متعلق به اون مدرسه میدونیم. 
رفتاری هایی که منجر به شناخت و تعلق بیشتر میشن، برای زیباکردن زندگی مشترک مون هم لازم و ضروری هستن. یه مثل قدیمی هست که میگه: «زن و شوهر لباس همدیگه ان». یعنی مثل لباس که پوشاننده ی بدن ماست و هم نمیزاره عیب ما به دیگران نشون داده بشه، هم از ما مواظبت میکنه توی سرما و گرما و هم به دیگران یک تصویر زیبایی از ما ارائه میده، زن و شوهر هم باید پوشاننده ی عیب همدیگه باشن، از هم در مقابل حواشی و تهدیدات و ... مواظبت کنن و هم یک تصویر زیبا از همدیگه و زندگی مشترک شون به بقیه نشون بدن! 
تمرین لباس بودن برای همدیگه با این ویژگی هایی که گفته شد، احساس تعلق رو به #خانواده و همسر بیشتر میکنه. این تعلق، تعلق مثبته! باعث میشه که دلیل های ما برای لذت بردن از زندگی، برای نگهداشت اون و تلاش برای کیفیت بخشی به اون بیشتر بشه! 





توی المپیک 1968، یه دونده ی تانزانیایی به نام جان استفان آکواری توی دو ماراتن شرکت میکنه. 20 کیلومتر مونده به ورزشگاه، مصدوم میشه و بعد از مداوا، لنگان لنگان به مسیرش ادامه میده. همه از خط پایان رد میشن و میخوان مدال ها رو اهدا کنن که یکی صدا میزنه، هنوز یه شرکت کننده مونده! هر کاری میکنن که منصرفش کنن، تسلیم نمیشه. دم دمای صبح میرسه به ورزشگاه و از خط پایان عبور میکنه! 








زاغی که «نادره کبکی به جمال تمام» رو میبینه و خودش رو فراموش میکنه و میره دنبال اینکه ازش تقلید کنه. آخرش هم نه مثل کبک میشه، نه خود اصلی اش رو یادش میاد! یه ملغمه ی عجیب و غریب و پشیمون.